آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد، برای مثال دل شه در آن مجلس تنگ بار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶ - ۱۰۷۹)، ویژگی کسی که هیچ کس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد، از نام های باری تعالی
آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد، برای مِثال دل شه در آن مجلس تنگ بار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶ - ۱۰۷۹)، ویژگی کسی که هیچ کس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد، از نام های باری تعالی
جایی بی وسعت. مکانی که کسی به دشواری در آن جای گیرد: همه نعل مرکب زنم باژگونه به وقتی کزین تنگ جا می گریزم. خاقانی. به عرض دو میدان در آن تنگ جای فشردند چون کوه پولاد و پای. نظامی. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
جایی بی وسعت. مکانی که کسی به دشواری در آن جای گیرد: همه نعل مرکب زنم باژگونه به وقتی کزین تنگ جا می گریزم. خاقانی. به عرض دو میدان در آن تنگ جای فشردند چون کوه پولاد و پای. نظامی. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
فقر و تنگدستی و تهی دستی و مسکنت و درویشی و نکبت و بدبختی. (ناظم الاطباء). سختی. رنج: ای مانده بکوری و تنگحالی بر من ز چه همواره بد سگالی ؟ ناصرخسرو. به تنگ آمد شبی از تنگ حالی که بود آن شب براو مانند سالی. نظامی. رجوع به تنگ حال و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
فقر و تنگدستی و تهی دستی و مسکنت و درویشی و نکبت و بدبختی. (ناظم الاطباء). سختی. رنج: ای مانده بکوری و تنگحالی بر من ز چه همواره بد سگالی ؟ ناصرخسرو. به تنگ آمد شبی از تنگ حالی که بود آن شب براو مانند سالی. نظامی. رجوع به تنگ حال و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
بخیل. ممسک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ممدوح بماندند دوسه بارخدایان زین تنگدلان، تنگ دران، تنگ سرایان. سوزنی (یادداشت ایضاً). رجوع به تنگ بار و تنگ در و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
بخیل. ممسک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ممدوح بماندند دوسه بارخدایان زین تنگدلان، تنگ دران، تنگ سرایان. سوزنی (یادداشت ایضاً). رجوع به تنگ بار و تنگ در و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
گیراگیر شام. (آنندراج). نزدیک شام: به این حال پریشان خنده بر صبح وطن دارد دل آواره ام در تنگ شام حلقۀ مویی. مخلص کاشی (از آنندراج). رجوع به تنگ کلاغ پر و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
گیراگیر شام. (آنندراج). نزدیک شام: به این حال پریشان خنده بر صبح وطن دارد دل آواره ام در تنگ شام حلقۀ مویی. مخلص کاشی (از آنندراج). رجوع به تنگ کلاغ پر و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
کم پول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فقیر. کسی که سیم اندک دارد: خاصه در دولت سرایی کاندر او مدحت سرای تنگ سیم آید، از او بیرون شود با تنگ سیم. سوزنی (از یادداشت ایضاً). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
کم پول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فقیر. کسی که سیم اندک دارد: خاصه در دولت سرایی کاندر او مدحت سرای تنگ سیم آید، از او بیرون شود با تنگ سیم. سوزنی (از یادداشت ایضاً). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
سال قحط و امساک باران. (آنندراج) (غیاث اللغات). سال قحط و کمیاب. (ناظم الاطباء). جدب. مقابل فراخ سال. سالی که حاصل کشت کم آمده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : وگر نامدی داشتندی به فال که ناچار برخاستی تنگسال. (گرشاسبنامه). و نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید که چون جو راست برآید و هموار دلیل کند که آن سال فراخ بود و چون پیچنده و ناهموار برآید تنگ سال بود. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). زمستان درویش در تنگسال چه سهل است پیش خداوند مال. (بوستان). و از فروختن آن غله منع کرده اند و در قحطسالها و تنگسالها تا غایت که مردم از بی قوتی به جان رسیده اند. (تاریخ قم ص 64). رجوع به تنگسالی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
سال قحط و امساک باران. (آنندراج) (غیاث اللغات). سال قحط و کمیاب. (ناظم الاطباء). جدب. مقابل فراخ سال. سالی که حاصل کشت کم آمده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : وگر نامدی داشتندی به فال که ناچار برخاستی تنگسال. (گرشاسبنامه). و نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید که چون جو راست برآید و هموار دلیل کند که آن سال فراخ بود و چون پیچنده و ناهموار برآید تنگ سال بود. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). زمستان درویش در تنگسال چه سهل است پیش خداوند مال. (بوستان). و از فروختن آن غله منع کرده اند و در قحطسالها و تنگسالها تا غایت که مردم از بی قوتی به جان رسیده اند. (تاریخ قم ص 64). رجوع به تنگسالی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
تنگدست و مفلس و فقیر و تهی دست. (ناظم الاطباء) : بوسهل پی آوردن خواجه، فرستاده آمد که بوسهل بروزگار گذشته تنگحال بود و خدمت و تأدیب فرزندان خواجه کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). ور دم نزدم چو تنگحالان دانی لغت زبان لالان. نظامی. رجوع به تنگ حالی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
تنگدست و مفلس و فقیر و تهی دست. (ناظم الاطباء) : بوسهل پی آوردن خواجه، فرستاده آمد که بوسهل بروزگار گذشته تنگحال بود و خدمت و تأدیب فرزندان خواجه کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). ور دم نزدم چو تنگحالان دانی لغت زبان لالان. نظامی. رجوع به تنگ حالی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود